خیلی تنهام
من عاشق پاییزم... من عاشق پاییزم اما برای عاشقی همیشه بهار را می طلبم ... دستم به قلم نمی رسد . هر روز تا هزار سال جلو میروم و هر بار . بار هزار سال را به دوش می کشم . می دانی بار دقایق سنگین است بار روز ها و سال ها سنگین تر و از همه سنگین تر لحظه ها دستانم سنگین شده گوشم گیرم چشمانم را می بندم و می نویسم از خودم از تو از راز از روزگار از ابهام جاری نا نوشته ی لحظه ها چشمانم را می بندم . بردار زمان نیست می شود . قدم زدن در گذشته و آینده برایم چون حرکت دادن نگاه می شود روی گذر آب رود یا مثل شنا کردن وقتی ضربان قلبت با آب یکسان می شود . چیز هایی می بینم که می ترسم که نا گفتنی اند . ظرفم بزرگ شده انبوهم نمی دانم تا کی ادامه خواهم داد می دانی .... هیچ چیز خواستنی تر از مطلق سکوت نیست . و ترس تنها معنی سکوت مطلق است