خیلی تنهام
رد پای دوست وقتی یه دوست خوب پیدا می کنیم دلمون می خواد هیچ وقت از دستش ندیم بهش میگیم که تا آخرش هستیم و به هم قول میدیم که این دوستی ادامه داشته باشه! ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی همیشه رد پاش رو میشه یه گوشه ای از دل پیدا کرد ... اینجوری هست که همیشه وقتی از همه خسته می شیم ، برمی گردیم پیش دوستی که هیچ وقت بی معرفتی نمی کنه. یه چیز جالب تو این دوستی اینه که همیشه خودمون رو طلب کار می دونیم! ... چه پُر توقع! من چـرا دل بـه تـو دادم که دلـم مـی شـکنی سنگی که طاقت ضربه های تیشه را ندارد تندیسی زیبا نخواهد شد از زخم تیشه خسته نشو که وجودت شایسته ی تندیس استن
روزی مردی در زیر درخت گردویی نشسته بود و با خود فکر میکرد چرا خداوند گردویی به این کوچکی میوه درختی به این عظمت است وخربزه را بر بوته ای به آن کوچکی میرویاند که ناگهان گردویی از بالا بر سرش سقوط کرد و مرد از درد به خود پیچید و گفت خدایا بنازم حکمتت را چرا که اگر به جای آن گردو خربزه ای بر آن درخت می بود اکنون از این تن ناچیز چیزی بر جای نمانده بود
یاد آشنایان آشنا با ش به پیمانی که بستی با وفا باش چو یادت روز شب در خاطرم هست تو هم هر جا که هستی یاد ما باش
وفای شمع را نازم که بعد از سوختن ...به صد خاکستری در دامن پروانه میریزد...نه چون انسان که بعد از رفتن همدم... گل عشقش درون دامن بیگانه میریزد
کاش در دنیا سه چیز وجو د نداشت:غرور، دروغ ،عشق.انسان با غرور می تازد با دروغ می بازد و با عشق می میرد(دکتر علی شریعتی)
اینو می دونی؟زیر سیگاری با اینکه می دونه سیگار همیشه دلشو می سوزونه ولی باز هم اونو تو دلش جا می ده؟زیر سیگاریتم رفیق
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من ...ورنه این دنیا که ما دیدیم خندین نداشت آنکه میمیرد ز شوق دیدن امروز ما گر بیابد بیشتر گر ببیند دلبران تازه تر عشق عالم سوز خاموش می شود چهره ی ما هم فراموش می شود تقدیم به عشقم به خاطر تو سکوت را در شب، شب را در تاریکی دوست دارم
مثل شقایق زندگی کن ، کوتاه اما زیبا ، مثل پرستو ، فصلی کوچ کن ، اما هدفمند ، مثل پروانه بمیر ، دردناک اما با عشق ، مثل خر عرعر کن ، بلند اما شمرده و خوانا!!!!
ادمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشگل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.(مونتسکیو)
این قانون طبیعت است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند خوشبخت باشد بلکه خوشبختی و سعادت را باید در سعادت و خوشبختی دیگران جستجو کرد.(ویلیام شکسپیر)
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری گفتی نمیخواهی ببارم عشق اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری
کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه ی فردا نبود کاش بودی تا برای قلب من زندگی این گونه بی معنا نبود کاش بودی تا لبان سرد من بی خبر از موج و از دریا نبود
رابطه دوستی خوب مثل رابطه دست وچشم می مونه وقتی دستت زخمی میشه چشمت گریه می کنه ووقتی چشمت گریه میکنه.....دستت گریه رو پاک میکنه
بس که دیوار دلم کوتاه است هر که از کوچه تنهایی ما می گذرد به هوای هوسی هم که شده سرکی می کشد و میگذرد
مرگ از زندگی پرسید: این چه حکمتی است که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم؟ زندگی لبخندی زد و گفت: دروغهایی که در من نهفته است وحقیقت هایی که درتووجود دارد
درون کوچهً قلبم، چه غمگینانه می پیچد صدای تو که می گفتی ، به جز تودل نمی بندم
با سیم ناز مژهات یه عمر گیتار میزنم/نگاهتو کوک نکنی من خودمو دار میزنم/چشات اگه رو پنجره طرح ستاره نزنن/دست خودم نیست دلمو به درو دیوار میزنم
اسیر درد و بیمارم توکردی میون عاشقا خوارم توکردی
می گویند ؛ چون بگذشت روزی بگذرد هرچیز با آن روز باز می گویند ؛ خوابی هست کار زندگانی زان نباید یاد کردن.... خاطر خود را بی سبب ناشاد کردن یا این جوریه دیگه: اگه گریه کنی میگن کم آوردی ، اگه بخندی میگن دیوونست ، اگه دل ببندی تنهات میزارن ، اگه عاشق بشی دلتو میشکنن ، با این حال باید لحظه ای را گریست ، دمی را خندید ، ساعتی را دل بست و عمری عاشقانه زیست سنگی که طاقت ضربه های تیشه را ندارد تندیسی زیبا نخواهد شد از زخم تیشه خسته نشو که وجودت شایسته ی تندیس استن
روزی مردی در زیر درخت گردویی نشسته بود و با خود فکر میکرد چرا خداوند گردویی به این کوچکی میوه درختی به این عظمت است وخربزه را بر بوته ای به آن کوچکی میرویاند که ناگهان گردویی از بالا بر سرش سقوط کرد و مرد از درد به خود پیچید و گفت خدایا بنازم حکمتت را چرا که اگر به جای آن گردو خربزه ای بر آن درخت می بود اکنون از این تن ناچیز چیزی بر جای نمانده بود
یاد آشنایان آشنا با ش به پیمانی که بستی با وفا باش چو یادت روز شب در خاطرم هست تو هم هر جا که هستی یاد ما باش
وفای شمع را نازم که بعد از سوختن ...به صد خاکستری در دامن پروانه میریزد...نه چون انسان که بعد از رفتن همدم... گل عشقش درون دامن بیگانه میریزد
کاش در دنیا سه چیز وجو د نداشت:غرور، دروغ ،عشق.انسان با غرور می تازد با دروغ می بازد و با عشق می میرد(دکتر علی شریعتی)
اینو می دونی؟زیر سیگاری با اینکه می دونه سیگار همیشه دلشو می سوزونه ولی باز هم اونو تو دلش جا می ده؟زیر سیگاریتم رفیق
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من ...ورنه این دنیا که ما دیدیم خندین نداشت آنکه میمیرد ز شوق دیدن امروز ما گر بیابد بیشتر گر ببیند دلبران تازه تر عشق عالم سوز خاموش می شود چهره ی ما هم فراموش می شود تقدیم به عشقم به خاطر تو سکوت را در شب، شب را در تاریکی دوست دارم
مثل شقایق زندگی کن ، کوتاه اما زیبا ، مثل پرستو ، فصلی کوچ کن ، اما هدفمند ، مثل پروانه بمیر ، دردناک اما با عشق ، مثل خر عرعر کن ، بلند اما شمرده و خوانا!!!!
ادمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشگل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.(مونتسکیو)
این قانون طبیعت است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند خوشبخت باشد بلکه خوشبختی و سعادت را باید در سعادت و خوشبختی دیگران جستجو کرد.(ویلیام شکسپیر)
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری گفتی نمیخواهی ببارم عشق اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری
کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه ی فردا نبود کاش بودی تا برای قلب من زندگی این گونه بی معنا نبود کاش بودی تا لبان سرد من بی خبر از موج و از دریا نبود
رابطه دوستی خوب مثل رابطه دست وچشم می مونه وقتی دستت زخمی میشه چشمت گریه می کنه ووقتی چشمت گریه میکنه.....دستت گریه رو پاک میکنه
بس که دیوار دلم کوتاه است هر که از کوچه تنهایی ما می گذرد به هوای هوسی هم که شده سرکی می کشد و میگذرد
مرگ از زندگی پرسید: این چه حکمتی است که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم؟ زندگی لبخندی زد و گفت: دروغهایی که در من نهفته است وحقیقت هایی که درتووجود دارد
درون کوچهً قلبم، چه غمگینانه می پیچد صدای تو که می گفتی ، به جز تودل نمی بندم
با سیم ناز مژهات یه عمر گیتار میزنم/نگاهتو کوک نکنی من خودمو دار میزنم/چشات اگه رو پنجره طرح ستاره نزنن/دست خودم نیست دلمو به درو دیوار میزنم
اسیر درد و بیمارم توکردی میون عاشقا خوارم توکردی
می گویند ؛ چون بگذشت روزی بگذرد هرچیز با آن روز باز می گویند ؛ خوابی هست کار زندگانی زان نباید یاد کردن.... خاطر خود را بی سبب ناشاد کردن یا این جوریه دیگه: اگه گریه کنی میگن کم آوردی ، اگه بخندی میگن دیوونست ، اگه دل ببندی تنهات میزارن ، اگه عاشق بشی دلتو میشکنن ، با این حال باید لحظه ای را گریست ، دمی را خندید ، ساعتی را دل بست و عمری عاشقانه زیست دلم یک دیوار میخواهد تا نگفته هایم را حک کنم دیگر کاغذ مجالی برای سرودن ندارد یه روز دل تصمیم میگیره سنگ بشه تا دیگه عاشق نشه ، میره و سنگ میشه و میره قاطی سنگها ، اما اونجا هم عاشق سنگ میشه رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد ، اگر به حجله آشنایی ، برخوردی وعده ای به تو گفتند ، کبوترت در حسرت پرکشیدن پر پر زد ! تو حرفشان راباورنکن ! تمام این سالها کنارمن بودی ! کنار دلتنگی دفاترم ! درگلدان چینی دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه … غـــــریبه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم آنجه را که دوست داری بدست آور وگرنه مجبور میشوی آنجه را که دوست نداری تحمل کنی . همیشه باور داشته باش که خدا تو را فراموش نمی کند حتی اگر تو او را فراموش کرده باشی نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن که زیبایی را احساس کرده باشه چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی …. ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن بازیا از چشمت جاری میشه بعضی ها وقتی کاری داشته باشند دوستت هستند بعضی ها وقتی گیر می کنند دوستت هستند بعضی ها نیستند و وقتی هم هستند بهتر است نباشند بعضی ها نیستند و ادای بودن در می آورند بعضی ها در عین بودن هرگز نیستند بعضی های دیگر هم به طور کلی هستند ولی آدم نیستند آنهای دیگری هم که آدم هستند نیستند خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم… بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد… خسته شدم بس که تنها دویدم… اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن… می خواهم با تو گریه کنم … خسته شدم بس که… تنها گریه کردم… می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم…خسته شدم بس که تنها ایستادم عشق با حسرت دیدار تو بودن زیباست یک نفر ….. یک جایی….. تمام رویاهاش لبخند توست و زمانی که به تو فکر میکنه احساس میکنه که زندگی واقعا با ارزشه پس هرگاه احساس تنهایی کردی این حقیقت رو به خاطر داشته باش یک نفر ….. یک جایی….. در حال فکر کردن به توست ..خدا به تو دو تا پا داد تا با آنها راه بروی. دو تا دست داد تا نگه داری. دو گوش برای شنیدن و دو چشم برای دیدن داد ولی چرا فقط یک قلب به تو داد؟ چون قلب دوم تو رو به کس دیگری داد تا تو آن را پیدا کنی باز هم غم عشق و ناله جدایی در من فغان کردنمی دانم آیا آب عشقی پیدا خواهد شدکه این آتش را در من خاموش کندگر این آب پیدا نشد این آتش در من چه خواهد کردمرا خواهد سوزاندولی من از خدا می خواهم که این آتش آتش عشق تو باشدخدایا! ما اگر بد کنیم،تو را بنده های خوب بسیار است، تو اگر مدارا نکنی ما را خدای دیگر کجاست ؟ خوشبختی بر سه ستون استوار است: فراموش کردن غم های گذشته، فراموش نکردن عبرت های گذشته، غنیمت شمردن حال و امیدوار بودن به آینده مهم این نیست که قطره باشی یا اقیانوس، مهم این است که آسمان در تو منعکس شود. لازمه ی خوشبختی جذب کردن چیزهای تازه نیست، بلکه حذف کردن افکار کهنه است، افکاری که به هیچ دردی نمی خورند. من عاشق پاییزم... من عاشق پاییزم اما برای عاشقی همیشه بهار را می طلبم ... دستم به قلم نمی رسد . هر روز تا هزار سال جلو میروم و هر بار . بار هزار سال را به دوش می کشم . می دانی بار دقایق سنگین است بار روز ها و سال ها سنگین تر و از همه سنگین تر لحظه ها دستانم سنگین شده گوشم گیرم چشمانم را می بندم و می نویسم از خودم از تو از راز از روزگار از ابهام جاری نا نوشته ی لحظه ها چشمانم را می بندم . بردار زمان نیست می شود . قدم زدن در گذشته و آینده برایم چون حرکت دادن نگاه می شود روی گذر آب رود یا مثل شنا کردن وقتی ضربان قلبت با آب یکسان می شود . چیز هایی می بینم که می ترسم که نا گفتنی اند . ظرفم بزرگ شده انبوهم نمی دانم تا کی ادامه خواهم داد می دانی .... هیچ چیز خواستنی تر از مطلق سکوت نیست . و ترس تنها معنی سکوت مطلق است اشک قطره دلش دریا میخواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته بود. سکو تت را رها می کردی وتمام ذرات وجودتت عشق را فریاد می زد نگاهت را تا ابدبر من می دوختی هرگز مرا نمی آزردی همه چیزت را فدایم می کردی غرورت را و حرفت را و قلبت را هرگز قلبم را نمی شکستی و همیشه عاشقم بودی اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم خدایا شکر
روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط پیکها از زمین میرسند، باز میکنند، و آنها را داخل جعبه میگذارند. مرد از فرشتهای پرسید، شما چکار میکنید؟!فرشته در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت: این جا بخش دریافت است وما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت میگذارند و آنها را توسط پیکهایی به زمین میفرستند.مرد پرسید: شماها چکار میکنید؟! یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوندی را برای بندگان میفرستیم.مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشتهای بیکار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟! فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده ، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب میدهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟! فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند *خدایا شکر* در خلوت زندگی . . . در خلوت زندگی، تحمل دلتنگی هایی که مدام به پنجره دل ما تلنگر می زنند، آسان نیست ... خاطرات شیرین روی ریل ذهن ما به سرعت ثانیه ها می گذرند و ما دلتنگ آن چیزهایی میشویم که روزی لحظه های دلپذیری می آفریدند یکی در این گذر، دلش برای آدمهایی تنگ می شود که در بخشی از خاطراتش جا خوش کرده اند. دیگری دلتنگ آواهایی است که از دور حواسش را می نوازند آن یکی وقتی در آینه می نگرد، دلش برای شب از دست رفته گیسوانش تنگ می شود و برای همه آن روزها، ماهها و سالهایی که به تدریج شفافیت هایش را به آنها سپرده است . من اما لا به لای این حال و هوایی که ماندن و نفس کشیدن را معنا می کند گاه دلم برای رفتن تنگ می شود ! ! ! امشب دلتنگ خاطراتی شده ام که پشت سر جا مانده اند و بی تاب آرزوهایی که از روبرو می گریزند ... شاید آخر دنیا آخر آرزوها باشد و همه آرزوها رنگ تحقق بگیرند وشاید تا همین چند ثانیه دیگر آخر دنیا شود . و رویای فرشته شدن همه آدمها که همیشه ذهنم را قلقلک می دهد تحقق یابد... آدمهایی که الان هم روی زمین خاکی کنارما هستند وما آنقدرازحقیقت آنها فاصله داریم وآنقدرزمینی شده ایم ، که گاه یادمان می رود لازم نیست همه فرشته ها بال داشته باشند. بیراهه راههایی که رفته ایم را به گذشته بسپاروگذشته را به باد . . . راه زندگی برای هیچکس رو به گذشته نبوده است زندگی رو به فرداست که ادامه دارد، نه دیروز . . .
یـا چـه کـردم که نگه بـاز به مـن مـی نـکنی
دل وجانم به تومشغول و نظردرچپ وراست
تـا نگـوینـد رقـیبــان که تـو مـنـظـور مـنی
دیگـران چـون برونـد از نظـر از دل بـروند
تـو چـنـان در دل من رفـته که جـان در بدنی
(سعدی)
دلم یک سبو می خواهد تا مقدس فریادنشدنی ام در آن موج بزند
دلم شکسته است امروز اما دیگر دلی نمی خواهد تا اورا دریابد
دلم دیوار می خواهد تا بر او مشت بکوبم او “هم طاقت دلم را دارد هم طاقت مشتم “و بر سرم فرو نخواهد ریخت
شمع اگر سوخت و به پروانه وفادار نبود من برآنم که بسوزم به کنارت ، ای دوست
هر بار خدا میگفت: از قطره تا دریا راهیست طولانی. راهی از رنج و
عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت.
قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد
و به آسمان رفت. و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.
تا روزی که خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن. خدا قطره را
به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...
روزی قطره به خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری از دریا بزرگتر هم هست؟
خدا گفت: هست.
قطره گفت: پس من آن را میخواهم. بزرگترین را. بینهایت را.
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: اینجا بینهایت است.
آدم عاشق بود. دنبال کلمهای میگشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ
کلمهای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه عشقش را توی یک
قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره
از چشم عاشق چکید، خدا گفت: حالا تو بینهایتی، چون که عکس من
در اشک عاشق است.