خیلی تنهام
دلم یک دیوار میخواهد تا نگفته هایم را حک کنم دیگر کاغذ مجالی برای سرودن ندارد
دلم یک سبو می خواهد تا مقدس فریادنشدنی ام در آن موج بزند
دلم شکسته است امروز اما دیگر دلی نمی خواهد تا اورا دریابد
دلم دیوار می خواهد تا بر او مشت بکوبم او “هم طاقت دلم را دارد هم طاقت مشتم “و بر سرم فرو نخواهد ریخت
نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت
9:36 عصر توسط محمدنصیرزاده نظرات ( ) | |