خیلی تنهام
قاصدک.... خودرابه آن بالارساند.... واژه ای رازیرگوش ابرگفت.... ابر....تاآن راشنید.... بغض کرد....وفی البداهه...شعرباران راسرود.... بعدها....آن راهمان حالت .... درهرجاکه خواند.... غنچه های سرخ اشک آنجاشکفت.... شاپرک ....بادرک احساسات ابر.... حدس زدآن واژه.... لفظ.... کربلاست.... آن واژه لفظ کربلاست....
نسیم کربلا
روی بال یک نسیم....
نوشته شده در چهارشنبه 90/9/9ساعت
6:58 عصر توسط محمدنصیرزاده نظرات ( ) | |