خیلی تنهام
سلام مولای غریب من
مولا جان در این شبها جای پدر خالیست...
جای نگاه مهربانش بر نگاه زیبایت خالیست...
او می رود تا زیباترین معشوق هستی به امامت برسد
در غم پدر چه غریبانه اشک می ریزی که دیگر همدمی از اهل بیت برایت نمانده ...
مولا جان امشب فرشتگان باید رسم انتظار را بیاموزند
آخر قرار است هزاران سال در پس پرده بمانی و این بار عشق را با انتظار معنی کنی !
آخر قرار است این انتظار به قدری طولانی شود که حتی برخی از شیعیانت بودنت را دروغ پندارند
و شما...
در غربت و تنهایی خویش چه صبورانه مهربانی می کنی
بر این همه ظلمی که بر قلب مظلومت حمله ور می شود
حیف باشد آن همه زیبایی بخاطر گناهان من پوشیده بماند
حیف باشد آن قلب مهربان از بی مهری من رنجیده شود
مولا جان اجازه می دهی در هر غروب جمعه که دلت بیشتر از روزهای دیگر می گیرد
بر زبان بگویم : هنوز هم منتظریم؟
مولای من
اجازه می دهی وقتی که فرشتگان نامه ی اعمالم را جلوی چشمانت می گیرند
لبخندی از سر امید بر روی لبهایت بنشانم ؟
مولای مهربانی گر چه بارها دانسته یا ندانسته غمگینت کردم
اما...اجازه بده که تو همان پسر خون خدایی
همانی که هیچگاه حتی از دشمنش نا امید نمی شد
پس از غلام رو سیاهت نا امید مشو
بگذار هر حرفی زیبایی که می زنم عملی کنم
نه از آن عده باشم که حرفشان با عملشان یکسان نیست
می گویند دروغ بد است
اما دروغ می گویند
می گویند ظلم بد است اما ظالم می شوند
مولای من
بگذار از عشق تو سر به بیابان بگذارم که لیلی زمان تو هستی
پس اگر تمام عالم مجنون بیابانیت شوند باز هم سهم چشمت را جبران نکردند
مولا جان امشب که به امامت می رسی
بگذار بار دیگر در قلبم غوغا کنم و به این امام زیبا افتخار کنم
بگذار عهدی با چشمانت ببندم که دیگر شکستنی نیست
من عهد می بندم
که همیشه مجنونت باشم
و تو بر این مجنون آواره رحم کن
که تو مهربانترینی !