• وبلاگ : خيلي تنهام
  • يادداشت : چه زيباست بخاطر تو زيستن
  • نظرات : 2 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    روزي مرد جواني نزد شري راما کريشنا رفت و گفت: مي خواهم خدا را همين الآن ببينم.

    کريشنا گفت: قبل از آنکه خدا را ببيني بايد به رودخانه گنگ بروي و خود را شستشو بدهي. او آن مرد را به کنار رودخانه گنگ برد و گفت: بسيار خوب حالا برو توي آب. هنگامي که جوان در آب فرو رفت، کريشنا او را به زير آب نگه داشت. وقتي کريشنا متوجه شد که آن شخص ديگر بيشتر از اين نمي تواند در زير آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود. در حالي که آن مرد جوان در کنار رودخانه بريده بريده نفس مي کشيد کريشنا از او پرسيد: وقتي در زير آب بودي به چه فکر مي کردي؟ آيا به پول، زن، بچه يا اسم و مقام و حرفه؟ مرد پاسخ داد: نه به تنها چيزي که فکر مي کردم هوا بود. کريشنا گفت: درست است. حالا هر وقت قادر بودي به خدا هم به همان طريق فکر کني فوري او را خواهي ديد.يا علي