سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیلی تنهام


ای تشنه عشق روی دلبند
برخیز و به عاشقان بپیوند
در جاری مهر شستشو کن
وآنگاه زخون خود وضو کن
رو جانب قبله وفا کن
با دل سفری به "کربلا" کن
بنگر به نگاه دیده پاک
خورشید به خون تپیده در خاک
افتاده "وفا"به خاک گلگون
"قرآن" به زمین فتاده در خون
عباس علی ابوفضایل
در خانه عشق کرده منزل

*****
ای سرو بلند باغ ایمان
وی قمری شاخسار احسان
دستی که زخویش وانهادی
جانی که به راه دوست دادی
آن شاخ درخت باوفائیست
وین میوه باغ کبریائیست
ای خوبترین به گاه سختی
وی شهره به شرم و شوربختی
رفتی که به تشنگان دهی آب
خود گشتی از آب عشق سیراب


*****
آبی زفرات تا لب آورد
آه از دل آتشین برآورد
آن آب زکف غمین فرو ریخت
وز آب دو دیده با وی آمیخت
برخاست ز بار غم خمیده
جان بر لبش از عطش رسیده
بر اسب نشست و بود بیتاب
دل در گرو رساندن آب
ناگاه یکی دو روبه خرد
دیدند که شیر آب میبرد
آن آتش حق خمیده بر آب
وز دغدغه و تلاش بیتاب


*****
"دستان خدا" زتن جدا شد
و آن قامت "حیدری" دوتا شد
بگرفت به ناگزیر چون جان
آن مشک زدوش خود به دندان
وآنگاه به روی مشک خم شد
وزقامت او دو نیزه کم شد
از "خون" تن او به "گل" نشسته
صد "خار" بر آن ز"تیر" بسته
دلشاد که گر زدست شد دست
آبیش برای کودکان هست
چون عمر گل این نشاط کوتاه
تیر آمد و مشک بردرید... آه!!
این لحظه چه گویم او چه ها کرد
تنها نگهی به خیمه ها کرد
"ای مرگ کنون مرا ببر گیر
از دست شدم کنون زسر گیر"
میگفت و بر آب خون نگاهش
وز سینه تفته بر لب آهش
خونابه و آب بر می آمیخت
وزمشک و بدن به خاک می ریخت

*****
چون سوی زمین خمید آن ماه
عرش و ملکوت بود همراه
تنها نه فتاد بوفضایل
شد کفه کاینات مایل
هم برج زمانه بی قمر شد
هم خصلت عشق بی پدر شد
حق ساقی خویش را فرا خواند
بر کام زمانه تشنگی ماند

*****
در حسرت آن کفی که برداشت
از آب و فرو فکند و بگذاشت
کف بر لب رود و در تکاپوست
هر آب رونده در پی اوست
هر موج به یاد آن کف و چنگ
کوبد سر خویش را به هر سنگ
چون مه شب چارده برآید
دریا به گمان فراتر آید
ای بحر بهل خیال باطل
این ماه کجا و بوفضایل
گیرم دو سه گام برتر آیی
کو حد حریم کبریایی


نوشته شده در جمعه 90/9/4ساعت 1:38 عصر توسط محمدنصیرزاده نظرات ( ) | |